اولین بار است این مسجد می آیم کاروان دارد حرکت می کند دیر رسیده ام باید سریع نماز را شروع کنم سراسیمه دنبال تربت می گردم نیست همه طاقچه ها و گوشه های فرش را گشتم نیست محراب را هم،دست های نمازگزارها را هم نیست نگاهم به زمین می افتد آه می کشم با ناامیدی نمازم را شروع می کنم ایاک نعبد و ایاک نستعین... فکر می کنم امروز کجا جاده خاکی زده ام؟ دست روی شانه ام می گذارد _دعام کن! تربت را می گذارد و می رود.