- ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۳
- ۴ نظر
خب
همیشه که نوزاد ها زبان باز نمی کنند
گاهی
حنجرشان باز میشود
به همین سادگی
چرا ناراحت می شوی رباب؟
خب
همیشه که نوزاد ها زبان باز نمی کنند
گاهی
حنجرشان باز میشود
به همین سادگی
چرا ناراحت می شوی رباب؟
یک مین منفجر شد زیر پایش
کمی دست و پایش را گم کرد
حالا بعد از چهل سال
دست و پایش را پیدا کردند...
آورده اند برای مادرش
مادرش استخوان ها را که بغل گرفت
کمی دست و پایش را گم کرد...
ما نه برای رو کم کردن اون همکلاسی که چند روز پیش باهاش دعوا کردیم، نه برای اینکه استاد درس دوست داشتنیمون از ما خوشش بیاد،نه برای اینکه به رفیقامون پز بدیم، نه برای لبخند کسی که دوستش داریم،نه برای قیافه گرفتن جلوی مسوول کاری آیندمون زمانی که معدلمون رو نگاه میکنه و ....
ما برای هیچ کدوم از اینا درس نمیخونیم
ما برای خدا درس میخونیم
هوا را گرم کرده ای و
روزها را هم بلند
داری معشوقه هایت را
کم کم جدا میکنی از خلق...
با روزه های ماه شعبان
با بهانه ها...
هاجر کربلا را
بگو بیاید
اینجا
زیر گلوی علی اصغر
چشمه ای جوشان شده
حرف مرد دوتاست
یکی با لب ها روی نیزه
یکی با رگ های بریده روی زمین
نماز با تمام عظمتش
در این سفر شکست
از دل من چه انتظاری داری؟
حسین جان
با سر
سمت خط مقدم آمدن از ما
بی سر
روی شانه ها برگشتن
با تو!
منتظرت بودم
کمی گلایه داشتم بابا
از اینکه چرا پیش دخرت نمی آیی
اما امشب حرفم را پس میگیرم
آخر نمی دانستم پا نداری بابا
دخرت را ببخش
عباس
قبل اینکه پیکرش به خیمه ها برسد
آب شده بود
آب...
اما
علی ابن موسی الرضا می خوانم
تو هم
گناهکار میبینی مرا
اما
نوکر
بخوان!
فقط میخواهیم
یک کلمه شهید بیاید پشت اسممان
همین
چیز زیادی که نیست؟
هست؟
من به کلاغی که کل سال را برای تو سیاه می پوشید
ایمان
دارم
من به کبوتری که کل سال را برای طواف روی تو احرام می بندد
ایمان
دارم
صدایت را می شنید
ما دل سنگ ها
هنوز به این امید زنده ایم
سید پاشو
وقتشه برو مراسم رو شروع کن
بسم الله
رفتم پشت تریبون
گفتم:
به نام خدای بزرگتر از تحریم های آمریکا
(بخوانید آل سکوت)
وقتش رسیده خداوند مشهد را
قبله سوم مسلمین معرفی کند!
زمین خورده ی شماییم
اما
خب می دانی
دنیا بی وفاست مادر...
به پیامبری رسیدی
اما این بار
به جای غار حرا و خواندن
در خرابه
سر وحی شد به تو
اما تو نخوان
فقط ببین...
آهن هایی که نازل شده اند از بهشت
همین قاب ها هستند...
اساسا روح که بزرگ شد، تن به زحمت می افتد و روح که کوچک شد، تن آسایش پیدا می کند.وقتی که روح بزرگ شد، جسم و تن چاره ای ندارد جز آن که به دنبال روح بیاید، به زحمت بیفتد و ناراحت شود. اما روح کوچک به دنبال خواهش های تن می رود، هر چه را که تن فرمان بدهد اطاعت می کند. روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن می رود، اگر چه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد. روح کوچک دنبال پست و مقام می رود ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد. روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می دهد برای این که می خواهد در خانه اش فرش یا مبل داشته باشد، آسایش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد.روح وقتی که بزرگ شد، خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود.آن تنی که در زیر سم اسب ها لگدمال می شود، جریمه یک روحیه بزرگ را می دهد...
مرتضی مطهری
حماسه حسینی.جلد یک
قبل اینکه بشیند به قلب حسین
خدا چه نقش سختی داده بود
به نیزه در این دنیا
در خیابان ها می چرخد
وسط سرمای زمستان
همان کسی که میگفت:
مگر تابستان می شود
در این گرما
چادر پوشید؟!